مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

مسابقه...مسابقه....

سلام دوستان گلم دوست عزیزم مامی آوید جون من رو به یه مسابقه وبلاگی دعوت کرده .ممنونم مامی عروسک کوچولو و اما سوال مسابقه......واسی چی برا دلبنداتون وبلاگ درست کردین؟؟؟؟ منم در ابتدا مث خیلی از مامانای دیگه واسه ثبت خاطرات و روزاهای کودکی مهربد جونم این وبلاگ رو درست کردم و فکر میکنم که در آینده مهربد و کلا هر کدوم از بچه هایی که وبلاگ دارن واسه ثبت کودکیشون از این کار ماماننشون خوششون بیاد و اما دلیل مهم دیگری که واسه این کار داشتم بیماری cfبود که مهربد هم از سه و نیم ماهگی درگیرشه و دوست داشتم و دارم که از طریق وبلاگ مهربد جونم هم خودم اطلاعات مفیدی درباره این بیماری بدست بیارم و هم اگه کسی خواست در حد توان و دانسته هام بهش کمک کنم و ت...
19 بهمن 1391

ماجراهای دیلم....

سلام سلام ما دیروز رفتیم بندر دیلم و کلی هم خوش گذشت جای همه خالی بود و اما شرح دیروز من ساعت ۶ صبح بیدار شدم و بعداز این کارا    تصمیم گرفتم کیک درست کنم چون توی هوای سرد با چایی خیلی میچسبه خلاصه کیک درستیدم و بعد شما و بابایی از خواب بیدارشدین و همه آماده شدیم و رفتیم خونه آقاجون .چون همون طور که قبلا هم گفته بودم مهمون آقاجون بودیم به مناسب عقد عمو هادی .(خوبه این برادر شوهری زن گرفت که ما یه ناهار و شام بیافتیم )خلاصه بگم که همه آماده رفتن شدیم واما کیا بودیم همه بودند جز غایبای همیشگی ......خاله ها و دایی و مامان جونم که دعوت بودن ساعت ۱۰:۳۰ راه افتادیم سمت دیلم و ساعت ۱۱:۳۰ اونجا بودیم توهم که مث همیشه توی ماشین خوابت برد و ...
14 بهمن 1391

می خوایم بریم جشن...

سلام. ظهر میخوایم بریم توی خونه خلاقیت و بازی لی لی که متعلق به خاله ساره جونه ،چون جشن میلاد پیامبر و امام جعفرصادقه ،و فردا هم که خونه خاله شهناز که همسایه مامان جون میشه جشنه، وقتی از دوتاش برگشتیم خاطراتش رو مینویسم برات عزیزم .الان هم من دارم کارای خونه رو میکنم و تو هم خوابی.پس تا فرداشب......... بعدا ادامه نوشت:خاله اومد دنبالمون . رفتیم کمک برا تدارکات جشن و تو هم کمی نق نقو و همش بغل من و در آخر هم توی بغلم خوابت برد. جشن خوبی بود و جای بقیه کوچولوها خالی ..راستی خاله هم که دستگاه حباب ساز آورده بود و روشن کرده بود منم تورو بردم و خیلی با حبابا بازی کردی و خوشت اومده بود. اینم عکست که از بس نق زدی خوب نیافتاده   روز میلاد ه...
9 بهمن 1391

تولد کفشدوزکی مهربد جون

سلام عزیزان.خدا رو شکر تولد کفشدوزک کوچولوی من مهربد جون هم به خوبی و خوشی برگزار شد من میخوام توی این پست وسایلی رو که برا تولدش آماده کرده بودم بزارم تا هرکدوم از دوستان عزیز خواسن ازش استفاده کنن.چون که من خودم خیلی زیاد از دوستان مجازیم ایده های خوب گرفتم مخصوصا از ژورنال دنیای نفیس که ممنونم از همشون. مهربد عزیزم که میخواد به مامان کمک کنه کارت دعوت کفشدوزکی...به ترتیب مراحل کلاه تولد کفشدوزکی خوش آمد گویی کفشدوزکی نوش جان شام چند مدل کفشدوزک دفتر یادگاری عدد ۱ کفشدوزکی ساعت تولد کفشدوزکی کارت تشکر کفشدوزکی happy birthdayکفشدوزکی لباسهای نوزادی مهربد جونم ...
1 بهمن 1391

جشن تولد گل زندگیمون

سلام به همه ما با یه عالمه خبرای شاد و خوب و به یادماندنی و تروتازه که براتون داریم اومدیم. فکر کنم اگه خلاصه بنویسم هم خودش خیلی طولانی بشه ولی سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم . ماجرای مهم و بسیار خوب اول اومدن یه عروس نو به خانوادمون بله بالاخره آخرین برادر شوهر هم متاهل شدن و خیال همه بابت سرو سامان گرفتنش راحت شد روز ۵ شنبه ۲۸/۱۰/ ۹۱ عقدشون بود ولی مراسم خاصی نداشتن تا ایشااله چند ماه دیگه واسه عروسیشون. آقا هادی و سارا خانم امیدوارم زندگیتون پر از شادی و سلامتی و عشق باشه مهربد عزیزم توی این یک سال از زندگی نازت دوتا از عموهای مهربونت دوماد شدن و امیدوارم دومادی خودت رو ببینم مرد مامان.راستی عزیزم توی چند روزی که تدارک عقدکنو...
30 دی 1391

22 دی بهترین روز خدا

تمام وجود و هستی و امید بابا و مامان ،پسر نازم ، مهربد جونم تولدت مبارک   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیباتر است بهانه ی زندگیمان تولدت مبارک مامان نجمه و بابا علی   ...
22 دی 1391

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است مهربد در یکسالگی میتونه این کارا رو بکنه با موبایل مهر کنترل تلویزیون کیف پول و هرچی دم دستت  باشه الو میکنی.خودت میتونی شیر بخوری.با کمک وسایل راه میری برا چند دقیقه دستت رو رها میکنی و ما برات میخونیم شاه ایستاده و تو اعتماد بهنفست فراوان میشه و به خودت می بالی که میتونی سر پا بایستی.کلماتی که میگی اینا هستند (هده=بده....عبه=عیبه.....اَ=الو......دَدَ=دردر یا دست دست)کاملا میدونی که چه وقت میخوایم بریم بیرون هم وقتی لباسای خودت رو میپوشم هم لباسای خودم هم بابا و شروع میکنی به بای بای کردن.و از همه جالب تر موقع غذا 
21 دی 1391

اهواز-تهران پر ماجرا

سلام و بسیارممنون از لطف دوستان عزیزم که احوالات ما رو جویا میشن و دعای خیرشون همیشه بدرقه راهمون بوده . ما اومدیم، وخدا رو شکر، اینبار هم آقای دکتر راضی بود و چند مدل آنتی بیوتیک داد و نوبت بعدی هم اسفندماهه و دکتر قول گرفته که تا اون موقع باید به وزن مهربد کلی اضافه بشه و ما هم گفتیم چشم. خدا رو شکر کرئون هم که اون دفعه گیرمون نیومد این دفعه پیدا کردیم و خریدیم. و اما ماجراااااااااااا،،،، نزدیک بود موقع رفت به پرواز نرسیم : بلیطی که خریده بودیم ساعت پرواز۸ شب بود ما ساعت ۶:۳۰ رسیدیم اهواز و رفتیم که اول شیر مهربد رو بخریم وبعد بریم فرودگاه ،چون که غروب بود وخیابونا شلوغ بود ساعت ۷ رسیدیم داروخانه و با وجودی که فبلا برا خرید شیر هماه...
21 دی 1391

بدو بیا که 22 دی نزدیکه...

سلام         سلام       سلام دارم یه عالمه کار میکنم و وقت میزارم ،کاری که نه خستگی داره و نه بی حوصلگی ،کاری که پر از شیرینی و خاطره و عشق مادریه ،کاری که از ته ته قلبم دارم انجام میدم و امیدوارم به خوبی و خوشی انجام بشه و تمام بشه..... ................................................................. حالا حدس بزننید چه کاریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله درست حدس زدید کارای تولد مهربد جووووووونم دارم وسایلشو آماده میکنم آخه چیزی نمونده تا تولد عزیزم. ۲۲ دی که مهربدم یکساله میشه ،نمیشه تولد گرفت چون شهادته و جشنش رو گذاشتیم به امید خدا برا جمعه ۲۹ دی که از همین حالا همه دعوتید واما دیروز بلیط تهران رو برا...
17 دی 1391