مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

ماهی که گذشت

1391/11/30 14:42
نویسنده : مامان مهربد
128 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عزیز مامان و بابا

امروز که آخر بهمنه میخوام از کارای بامزه ای که توی سیزدهمین ماه زندگیت داشتی بنویسم

علاقه مندیهات به این شرحه:

از بین خوردنی ها کیک خامه ای،مرغ،سیب زمینی سرخ شده،ماکارونیو موادش ،آش هایی که با سبزی درست میشن ،غذاهای تند و ترش،گردو و پسته و کلا سفره بهم ریختن و با قاشق به بشقاب زدن رو که دیگه حرفه ای انجام میدی ....دمپایی و کفش رو هم تا گیر بیاری مستقیم میزاری دهنت

از بین افراد همچنان عاشق بچه ها هستی و وقتی هم باهاشونی حسابی بازی و فضولی میکنی

از بین سرگرمی ها هنوز کارتون ،برنامه های پنگول و عمو پورنگ رو خیلی دوست داری و توی مجلات که عمو رو میبینی بهش اشاره میکنی و کاملا میشناسیش.تاب بازی رو خیلی دوست داری و ورق زدن مجله شهرزاد رو که دیگه نگو، بهت میگم برو کتاب مهربد که نی نی داره رو بیار و مجله رو میاری و بیشمار از اول تا آخرش رو ورق میزنی وخونه بازی که خاله برا تولدت بهت هدیه داد رو هم خیلی دوست داری و کلی اسباب بازی توش برات ریختم و ساعاتی از روز رو داخلش مشغول بازی هستی و اونو به اسم خونه مهربد میشناسی.خیلی خیلی دوست داری از پله بری بالا و بری توی اتاقت ولی ما فقط روزی ۲ تا۳ بار این اجازه رو بهت میدونیم چون فعلا برات خطر داره و از اینکه ازت عکس بگیرم هم خیلی خوشت میاد .استخر توپ رو هم خیلی دوست داری

و اما شیرین کاریهات:چیزای خطرناکی رو که باتکون دادن انگشت اشاره ام بهت گفتم خطر داره و دست نزن میشناسی و خودت بدون اینکه بهش دست بزنی میری نزدیکش و مث من انگشتت رو به نشانه خطر تکون میدی که بخاری گلدانها و گلا  و اتو ...جزءممنوعات هستن

باگوشی تلفن و موبایل با همه الو میکنی

ماشینت رو میگیری و باهاش راه میری

این مال چرخ ماشینه که به جای پستونک میزاری دهنت

 

چون در حال حرکتی همه عکسات مات میافتاد

 

وقتی برنامه کودکانی رو که برات ضبط کردیم پخش میکنیم وقتی تموم شد کنترل رو بر میداری و بهمون میدی و اشاره میکنی که بعدی رو بزاریم و قتی هم از یکیش خسته بشی همین کار رو میکنی

 چند روزه که دستات رو ول میکنی و دوسه قدم راه میری و هممون کلی ذوق میکنیم

میری زیر تابت می ایستی و تکونش میدی و میگی ...تا تا عبایی...یعنی بیان بزارینم رو تاب و تاب تاب عباسی بخونین

کلمه هایی که میگی:     هن نه ،هامه=مامان              هده=بده      بابا=بابا

د د=دست دستی و ددر              ادو=الو                                                        و آواهایی که هنوز کشف نکردیم منظورت چیه!!!

و اما شرح یکروز عادی:

صبحا ساعت ۱۰ صبح (البته بعضی روزا ۵ صبح)از خواب بیدار میشی تا چشات رو باز کردی اشاره به عکسامون که توی اتاقه میکنی و میگی   ..هنه ب م=مامان و بابا و مهربد ..  پوشکت عوض میشه و دست و صورت شسته میری سراغ بازی توی خونت تا یک ساعت و بعد برات برنامه کودک میزارم و همزمان صبحانه میخوری.چندتا دارو بهت میم و بعد بازی و ساعت ۱ دوباره خواب وقتی خوابیدی نیم ساعتی بهت بخور میدم چون توی بیداری نمیزاری یکی دو ساعت میخوابی و بیدار که شدی بازی و تلویزیون و ناهار و بعد ساعت حدود ۵ که با با میاد انگار که دنیا رو بهت میدنیک ساعتی بازی با بابا میکنی و حدود شش عصر میخوابی و یکساعت بعد بیدارو بازی و دارو بعضی روزا خونه مامان جون یا یه دوری توی شهر،،هر وقت برنامت اینجور باشه شبش هم بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ میخوابی شب هم وقتی شیر بخوای هی دوتا پات رو میزنی رو تشکت و من بیدار میشم و بهت شیر میدم .بعضی شبا هم که تاصبح موبایل من برات میخونه

و اما بگم که هفته گذشته خونه مامان جون بودیم .چون خاله و دایی تهران بودن و بچه هاشون پیش ما و من هم صبح میرفتم خانه بازی لی لی به جای خاله و تو پیش مامان جون بودی

دایی میخواد شغل جدید بزاره نوشت افزار و بازی های فکری خدا کنه براش رونق داشته باشه و موفق بشه

دایی برا خرید رفته بود تهران و خاله هم برا تجهیز خونه پرندشون و کمک به داییُ این بار که رفتیم تهرون دیگه پول هتل گرون نمیدیم و میریم پرند خونه مجهزتر از هتل خاله ایناخاله برات یه قلک ماری آورده که وقتی توش سکه میندازی برات آهنگ میزنه

اینم قلکت

جمعه گذشته هم دعوت عمو حسن بودیم و رفتیم همه با هم خاییز .خوش گذشت

آسمان آبی و زیبای بهبهان(حیاط خونه خودمون)

مهربد درصحرای خاییز

 

همه وجود مامان و بابا بیشتر از همیشه دوستت داریم

راستی چهارشنبه هم شیرازیم برا نوبت دکتر کرمی زاده که داری انشاالله که مثل همیشه دکتر راضی باشه

مامان نوشت:۲۶ بهمن، بیست و هفتمین سالگرد شهادت عموی عزیزم (شهید اکبر دهدار)بود من هنوز به دنیا نیومده بودم که عموم مفقودالاثر میشه و سال ۸۳ بدون اینکه کوچکتری خبری ازش بشه ،بنیاد شهید اعلام شهادتش رو کرد عموی عزیزم ما که هنوز چشم انتظاریم.برامون دعا کن

شهید مفقودالاثر اکبر دهدار

 

شعر مزار عموم که همیشه خیلی ناراحتم میکنه

غریبانه نمردم در بیابان    سرم بر دامن زهراست مادر

تقدیم به عموی نازم

و آتش چنان سوخت بال و پرت را      که حتی ندیدیم خاکسترت را

و اما ۲ اسفند هم سالگرد بهترین بابای دنیاست بله بابای مهربون و باشخصیت و باایمانم که ۲ اسفند ۱۳۸۲ خداوند خواست که این بنده خوبش دیگه روی زمین نباشه آخه اینقدر بزرگوار بود که دیگه زمین واسش کوچیک بود و باید آسمونی میشد پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۱ نهمین سال عروجت رو با یاد خوبیهات بر مزارت دور هم جمعیم تا یه بار دیگه برای این سالی رو هم که بدون تو گذروندیم اشک حسرت بریزیم. 

بابای خوبم عاشقانه دوست دارم

بابایی برا مهربد من دعا کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)