مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

شیراز و ....

1391/12/5 9:16
نویسنده : مامان مهربد
613 بازدید
اشتراک گذاری
سلام سلام صدتا سلام به پسر ناز خودم

چهارشنبه ۲/۱۲/۱۳۹۱ ساعت ۸ صبح راهی شیراز شدیم و بین راه فوق العاده بودی یا خواب یا بازی بنازم به پسرم که دیگه مرد شده ناهار رو دشت ارژن خوردیم و ساعت ۱۳:۳۰ هم شیراز بودیم و ساعت ۲ مطب بودیم خدا رو شکر زیاد شلوغ نبود و فوری نوبتمون شدو دکتر هم صد هزار مرتبه شکر ،راضی بود و بازهم جای شکر داره که دارویی اضافه نکرد و گفت همون داروهای قبلی با همون دوز برات کافیه.آخه عزیزم حدود ۲۵ دارو داری در روز مصرف میکنی که چندتاش درمانی و بقییش ویتامین ها وتقویتی هستند که البته برای بیماری تو همین ها هم جنبه درمانی دارن.

اما یه آزمایش که دکتر طباطبایی داده بود برات(کشت خلط یا گلو)ما گفتیم که شیراز برات انجام بدیم ولی اونجا انجام نمیدادن و باید وقتی رفتیم تهران برات انجام بدیم.

یه سر هم رفتیم خانه و کاشانه و واست یه قطار چوبی خوشکل که جنبه آموزشی هم داری و یه دلقک خیمه شب بازی خریدیم یه عینک آفتابی هم برات گرفتم چندتا خرت و پرت هم برا خودم خریدم

برا دیانای عمه هم شیر خشک خریدیم چون قحطی اومده و به هر نفر فقط یه دونه میدن ۲۰ تا داروخانه رفتم تا ۱۲ تا براش خریدیم. نوش جونش

ساعت ۶ عصر هم راه افتادیم و شام رو هم دشت ارژن زدیم و راهی شدیم دوباره ساعت ۲۳:۳۰ گچساران بودیم وعموهادی وخانمش و علیرضا جون (دوستامون)رو که اونجا زندگی میکنند در خونشون سوار کردیم و با هم اومدیم بهبهان ساعت ۱ خونه بودیم و اونا رو هم رسوندیم خونه باباش.

پنجشنبه ۳/۱۲/۱۳۹۱سالگرد باباجون بود من صبح بیدار شدم و رولت خرما درست کردم و بعد هم رفتم گل خریدم و ظهر تو رو گذاشتیم پیش داداش معین و من وبابا رفتیم سر مزار

 
تقدیم به پدر آسمانیم(حاج مصطفی دهدار)
 
  بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

سیل افتاده به خونم

تو چه سان می گذری، غافل از اندوه درونم

بی من از كوچه گذر كردی و رفتی

بی من از شهر سفر كردی و رفتی

قطره ای اشك درخشید به چشمان سیاهم

تا خم كوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیافتاد به راهی كه گذشتی

چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو كس نشنود از این دل بشكسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغك پر خسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

كه ز كویَت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل، با تو هرگز نستیزم

من و یك لحظه جدایی؟ نتوانم! نتوانم!

بی تو من زنده نمانم

 

 شب هم جشن سیسمونی نی نی عمو حسن بود و تو هم براش یه پاپوش خوشکل با یه شلوار پیشبنددار ناز بردی .ما که هنوز اسمش رو نمیدونیم و همش میگیم نی نی عمو(آخه لو ندادن)

جمعه۴/۱۲/۱۳۹۱ مثل همیشه خونه مامان جون بودیم وبعد هم رفتیم تودل طبیعت .عالی بود و توهم محشر بودی در تمام موارد و اتفاقاتی که بوده.مرسی مرد کوچکم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)