مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

ما هستیم

1391/10/9 8:56
نویسنده : مامان مهربد
134 بازدید
اشتراک گذاری
                                                سلام به همه دوستان گلم و پسر نازم

شرمنده که این روزا نتونستم به وباتون سر بزنم و خودمون رو هم به روز کنم .حسابی کار داشتم که الان تیتروار مینویسم:

اول اینکه برا شب یلدا توی خانه اسباب بازی لی لی که متعلق به خواهرمه یه جشن عالی بودزبانکده محصل که حتما عکسش رو هم میزارم و خیلی خوش گذشت...

مهربد در اولین یلدای زندگی

مهربد عزیزم تو هم اولین شب یلدات رو توی یه جشن باشکوه سپری کردی و انار خوردی و کیک هندونه چیزای دیگه .امیدوارم که شبهای دیگه زندگیت هم مث یلدا پر شادی و نور باشه

دوم اینکه داشتم خونه تکونی میکردم درسته که هنوز عید نیست ولی به دلیل به هم ریختگی خونه لازم بود.ومهمترین دلیل نبودنم همین خونه تکونی بودزبانکده محصل

سوم اینکه ما هرسال یعنی از وقتی که ازدواج کردیم به خاطر نذری که شوهرم داره چندشب خونمون مراسم عزاداری داریم و معمولا هیئت میاد خونه و امسال هم ۵و۶و۷ دیماه این برنامه رو داشتیم و خدا رو شکر به خوبی هم برگزار شد وامیدوارم که خداوند و امام حسین ع قبول کنند و شفای مهربد رو هم از خدا درخواست میکنم.آمین

مهربدم امسال برای اولین بار توی مراسم خونه بودی و مث یه مرد تونستی شرکت کنی و بد اخلاقی یا بهونه گیری مثل همیشه که نیست، نبود.قبولت باشه عزیزم .امید وارم سال دیگه خودت بتونی پذیرایی کنی....

چهارم اینکه مهربد از شب آخر مراسم خونه ،سرما خورده به طور شدید و بدجوری سرفه میکنه دارو بهش دادم خدا رو شکر دیشب تاحال بهتره

مهربد نازم بد جوری سرما خوردی اصلا دیروز نمیتونستی از شدت سرفه نفس بکشی خاله ها و مامان جون هم بودن و کلی کارا برات کردن خدا رو شکر دیشب تا حال کم سرفه کردی والان هم که خوابی .عزیزم زودی باید خوب بشی.چون من و بابا اصلا طاقت دیدن این جور بودنت رو نداریم و زود پاشی و مثل همیشه شیرین کاری کنی عزیزم.اینو بدون که من و بابایی همیشه برا سلامتیت دعا میکنیم.....

 واما در آخر هم یه معذرت خواهی از مهربدم که نتونستم کارای پایان ۱۱ ماهگیش رو بنویسم و به چندتاش یه اشاره میکنم :

توی این ماه چهار دستو پا رفتی ،صدامن و بابا میزنی و میگی(باب با و ماما) وقتی میخوایم بریم بیرون هی میگی (دد دد دد)،گرسنت که بشه شیشه شیرت رو برمیداری به دهنت میزاری و من میام کمکت،دستت رو به مبل ها و دیوار و میز میگیری و راه میری،بعضی موقع ها با آهنگها قر میدی ،خیلی از اطرافیانت روبه اسم میشناسی و همچنان عاشق بچه ها و کتاب و کلید و کارت پستالای اتاق و تزیینات یخچال و تلفن و برنامه کودک وبازی با بابایی و لپ تاب و .....هستی و در کل بگم بسیار بسیار بسیار شیرین و ناز و عسل و مهربون و بردبار هستی.فدات بشم الهی .برای تولدت جبران همه این دلبری هاتو میکنم انشاالله......

راستی پسرم برا اولین بار هم بردمت تئاتر البته تو که همش خواب بودی ولی چون موضوع عاشورایی داشت و درباره حضرت علی اصغر هم بود بردمت.اسمش هم عطش بود و خیلی خوب بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)