مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

ما اومدیم......

1391/9/21 8:18
نویسنده : مامان مهربد
185 بازدید
اشتراک گذاری
سلام .ما اومدیم با یه عالمه خبر و دارو و هزینه................

فکر کنم وقت نداشته باشم با جزییات بنویسم پس خلاصه هر روز رو مینویسم

سپاس فراوان از همه دوستانی که جویای احوالات ما شدند و ما رو تنها نذاشتن

سه شنبه ۱۴/۹/۹۱:صبح ساعت ۹ راهی اهواز شدیم و مستقیم رفتیم فرودگاه و ماشین رو گذاشتیم توی پارکینگ و وسایل و تحویل دادیم و ساعت۱۲:۴۵ هواپیما پرید.یه ساعت بعد تهران وسایل رو برداشتیم و رفتیم هتل.هوا هم خیلی آلوده بود ولی به نظر من روزای گردوخاکی اینجا (خوزستان )هوا خیلی بدتره ولی کسی تو فکر ما نیست...

استراحتی کردیم  و عصر یه سر رفیتم ۷ تیر ولی بدون هیچ خریدی برگشتیم.

برای مهربدم:::عزیزم میدونم این سفرا برات خسته کنندست ولی همه اینا برای سلامتی روز افزون خودته امیدوارم نتیجه بخش باشه...تو که همش بیرون بغل بابایی و فقط وقتی گرسنه هستی من بهت شیر میدم چون پیش من بهتر شیر میخوری ولی خواب و بازی کردنات پیش باباییه.

چهارشنبه۱۵/۹/۹۱:صبح ساعت ۵ بیدار شدیم و آماده هم شدیم و نماز خوندیم و راهی بیمارستان مفید شدیم ساعت ۶:۳۰ رسیدیم ولی نوبتای ریه تموم شده بود بعد یه آقایی که دوتا برگه نوبت گرفته بود یکش رو داد به ما .خیلی منتظر موندیم و نشستیم تااینکه حدود ساعت ۹ یه خانم دکتر اومد یا چندتا برگه و کلی سوال درباره مهربد و وضعیتش(چون مفید بیمارستانی که دکترا طرح هاشون رو توش میگذرونن پره از دکترای جوون که دارن اطلاعات جمع میکنن و هرکی هم با توجه به تخصصش)خلاصه منشی درمانگاه ریه ،که چهارشنبه ها این درمانگاه فقط برابیمارای cf هستش ما و یه بیمار cf یی دیگه رو پذیرفت و هیچ مریض دیگه رو ویزیت نکرد آخه اونا فقط مشکل ریه داشتن.

قبل اینکه دکتر بیان دو تا خانم دکتر از مهربد آزمایش خلط گرفتن و نوار قلب .و ماشاالله بچم مث آقایون برخورد میکرد و هیچی نمیگفت.

پزشک درمانگاه اون روز آقای دکتر طباطبایی بودن و ما که از کارشون و برخوردشون راضی بودیم ایشون در باره علایم و وضعیت و داروهایی که مهربد میخوره پرسیدن و ما رو راهنمایی کردند و گفتن اولا ازدواج فامیلی دیگه تعطیل و دوما قید بچه دوم رو بزنید و سوما به مهربد یه عالمه غذاهای پر کالری بدین و به غذاهاش روغن زیتون و شکر اضافه کنیدو غذاهاش رو سرخ کنید و یه عالمه هم دارو برا ریه داد چون با توجه به عکس ریه ای که مهربد داشت یه کم خلط داشت ولی عکسی رو که توی مفید گرفتیم وضعیت بهتری رو برا ریه مهربد نشون میداد و این جای شکر داره.

آزمایش خلط هم براش نوشت و رفتیم آزمایشگاه قلهک انجامش دادیم و قراره نتیجش رو پست کنند وبعد آزمایش هم اینقدر خسته بودیم که رفتیم هتل و استراحتیدیم.

پنجشنبه۱۶/۹/۹۱:صبح مطب دکتر ایمان زاده نوبت داشتیم صبحانه رو خوردیم و راهی اونجا شدیم خدارو شکر زیاد معطل نشدیم و آقای دکتر مهربد رو دیدن و به غیر از داروهای قبلی چندتا شربت تقویتی ویتامینه براش نوشت و ما هم خریدیم و اما کرئون که اصلی ترین داروی مهربده گیرمون نیومد یه بسته دارم تا آخر دی ولی برا بعدش نه قراره برا دوست عزیزمون که دارن روسیه تحصیل میکنن زنگ بزنیم و بگیم اگه امکان داره چند بسته برامون بفرسته اینقدر به خاطر کرئون قاطم که بهتری حرفی نزنم

بعد مطب راهی هتل شدیم و بارون هم که می اومد باعث شد هوا تمیز بشه دوباره استراحتی کردیم و بعد ناهار رفتیم تو بازار یه چرخی زدیم واز بس که گرونی بیداد میکنه دست خالی هم برگشتیم.

جمعه۱۷/۹/۹۱:شوهری صبحش رفت چند تا داروخانه ولی باز هم کرئون پیدا نکرد ما هم توی این فاصله وسایل رو جمع و جور کردیم و پوشیدیم و آقامون که اومد راهی خونه پسر خاله بنده که پسر عمه شوهری هم میشن شدیم ناهار دعوت بودیم و خانمشون هم زحمت کشیده بودند.دو سه ساعتی اونجا بودیم و بعد هم برگشتیم هتل و زود چمدون رو برداشتیم و رفتیم فرودگاه ساعت ۱۸:۳۰ پرواز داشتیم تا رسیدیم اهواز حدودا ۷ شب بود .

برای مهربدم:نمیدونم چت شده بود عزیزم که قبل پرواز همش گریه میکردی ولی بعد بلند شدن هواپیما خوابیدی و بعد فرود هم دوباره گریه...راستی نازم یه لنگه کفشت رو هم توی مهرآباد گم کردیم

بعد گرفتن وسایل و گذاشتن توی ماشین دو باره چندتا داروخونه رو گشتیم ولی بی فایده ..ساعت ۹:۳۰ از اهواز زدیم بیرون ۱۲ شب خونه بودیم و از اونجا که شدیدا خسته بودیم بدون شام هم خوابیدیم.

نوبت بعدی تهران ۲۰ دیماهه

همسر نوشت :سه روزه که شوهری به خاطر فشار سفر و سابقه دیسک کمری که داره دوباره کمر درد شدید داره ولی متاسفانه مجبوره که ۷ صبح تا ۵ عصر هم دانشگاه باشه چون اون هفته چند روز مزخصی گرفته.انشااله که خوب بشی هرچه زودتر عزیزم.

دیشب هم مادر همسری با خواهرشون اومدن عیادتش و مامانش رو گفتیم پیشمون بخوابه و الان که همسری خواست بره سر کار باهاش رفت .

راستی کم کم هم باید به فکر تولد مهربد باشم نظر شما درباره تمش چیه؟؟؟من که نظرم رو کفشدوزکه .خوبه یا نه؟؟؟؟؟ 

دیشب تا حالا هم که بارونه و رعدو برق وکلی آدم کیف میکنه

تشکر نوشت:آقا محمد از راهنمایی شما و مامان گرامی و عزیزتون بی نهایت ممنونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)