مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

ماجراهای این چند روز

1391/8/15 9:15
نویسنده : مامان مهربد
153 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به همه دوستان خوبم عید غدیر همگی پساپس مبارک

                                   مهربد جونم عیدت مبارک باشه

وای اینقدر مطلب دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم ،فکر کنم اگه بخوام کل اتفاقات رو بگم خیلیییییییییییییی زیاد بشه و این پست رو طولانی کنه پس خیلی خلاصه مینویسم.

از ۵ شنبه ۱۱ ابان میگم بعداز خیلی وقت عصر رفتم مزار بابای عزیزم آخه عید بود . خیلی وقت بود به خاطر مهربد نرفته بودم مهربد رو دادم دست باباییش و من رفتم اونجا خیلی آروم شدم و اتفاقا شب بعدش خواب باباییم رو دیدم که مهربد رو بغل کرده و بوسش میکنه پسر عزیزم باباجون مصطفی ۹ ساله که از پیش ما رفته ولی هنوز و هر روز بیشتر از روز قبل ما به یادش هستیم و دوستش داریم چون مایه افتخار ما بوده و هست .بابای مهربونم دوستت دارم و هیچ وقت فراموشت نمیکنم

شب همه رفتیم توی باغ دایی و کلی ذرت خوردیم عمه و دیانا و عمو اسماعیل هم اومدن . خیلی بهمون خوش گذشت.و قرار گذاشتیم که فرداش بریم دیلم و گناوه.

جمعه صبح بیدار شدم و کتلت آماده کردم  قرار شد که یکی از دوستای خیلی خوب بابایی با خانواده هم همراه ما بیان گناوه آقای دکتر......... با خانواده.مامان جون  و دایی با خانواده و خاله ساره با خانواده هم بودن .اولین بار بود که من با خانم و پسر آقای دکتر..... روبرو میشدم خیلی خوش برخورد و خودمونی بودن و دوستای خوبی شدیم برا هم.خلاصه تا رسیدیم گناوه مشغول خرید شدیم ولی زیاد جنستو بازار نبود همون یه ذره هم که بود خیلییییییییییی گرون بود بعد از خرید رفتیم ناهار خوردیمم (کتلت های ما،فورمه سبزی ساره جون و مرغ فهیمه جون) در کل غذاها بد نبود. بعداز ناهار یه کم گپ زدیم محصلو بعد خانما باز رفتیم بازار و آقایون و بچه ها هم رفتند ساحل متاسفانه مهربدکم بابایی ازت هیچی پیش ساحل و دریا عکس نداخته با توجه به اینکه اولین دریا رفتنت هم بوده ،کار سپردن به آقایون اینه دیگه چکار میشه کردمحصل!!!!!!!!خرید کردیم و سوار ماشین شدیم و برگشتیم. دیلم هم یک ساعتی موندیم و دوباره یه کن توی بازار ساحلیش خرید کردیم شام هم سمبوسه زدیم و راهی بهبهان شدیم.شب پیش بازار این عکس رو از مهربد و ارشیا جون پسر آقای دکتر..... انداختم برا یادگاری حیف که تاریکه.آقا ارشیا خیلی با مهربد جونم جور شده بود و همدیگه رو خیلی دوست داشتنراستی ما برا ارشیا جووون یه تفنگ خریدیم و آقای دکتر هم برا شما یه ماشین قرمز خوشکل+یه بسته استیکر ماشین خرید.دستشون درد نکنه

شنبه ۱۳ آبان هم که عید غدیر بود ماتا ۶ عصر خونه بودیم وبابایی همش خواب بود ناهار ماکارونی درستیدم و عصر رفتیم خانه اسباب بازی د یه کم تغییر دکوراسیونش دادیم البته خاله فاطمه و خاله ساره چون شما بغل بنده بودید ومن نتونستم کمکی کنم ساعت ۱۲ شب هم که اومدیم خونه.

یکشنبه سرمون حسابی شلوغ بود صبح کارهای خونه رو کردم و ظهر توی خانه اسباب بازی لی لی جشن غدیر بود و خاله ساره اومد دنبالمون  ومارو هم برد جشن خیلی بچه بود و کادو و کیک چیزای خوشمزه دیگهزبانکده محصلزبانکده محصل اونجاهم بنده عکاسی و فیلمبرداری از جشن به عهدم بود از تو هم عکس انداختم که چون توی دوربین ساره جونه بعدا میذارمش.

بعد جشن زود لباسهامون رو عوض کردیم و رفتیم خونه خاله شیرین دوست من آخه رفتن خونه جدید  و قراربود که دوستا همه دورهم جمع شیم من و خاله مریم و خاله مطهره که یه نی نی کوچولو توی راه داره مکه شاید یک ماهه دیگه به  دنیا بیاد رفتیم اونجا بعد هم خاله نجمه و دخترش تینا جون اومدن و بعد هم خاله سمیه و دو قلوهای نازش محوریا و هانیا اومدن. چندتا عکس هم گرفتم که براتون میذارمو خیلی هم خوش گذشت ولی عزیزم تو خودت تک افتاده بودی آخه همه دختر بودن حتی نی نی توشکمی خاله مطهره که میخواد اسمش رو بذاره ریحانه البته حوریا دختر خاله سمیه همش پیش تو بود و دوست داشت باهات بازی کنه بعدش هم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگ و باباجون و عمه و دیانا هم بودن و با هم خیلی بازی کردید.

تینا  جون یک سال و ۲ ماهه دختر خاله نجمه که باباییش تازه کچلش کرده

مهربد و تینا مشغول گشت و گذار در کیفهای ماماناشون

 

عسل خانم دختر خاله شیرین که نیومد باهمون عکس بندازه و عکس تکی ازش اندختیم

دوقولوهای ناز خاله سمیه که ۲سال و ۲ماه دارن (راست حوریا خانم چپ هانیا جون)

 

اینم که من و مهربد و از راست حوریا جون و هانیا خانم وتینای شیطون و بلا

خاله ها هم که عکس ننداختن

اینم آخر شب مهربد ...بدون شرح....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)