مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

22 دی بهترین روز خدا

تمام وجود و هستی و امید بابا و مامان ،پسر نازم ، مهربد جونم تولدت مبارک   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایشان زیباتر است بهانه ی زندگیمان تولدت مبارک مامان نجمه و بابا علی   ...
22 دی 1391

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است مهربد در یکسالگی میتونه این کارا رو بکنه با موبایل مهر کنترل تلویزیون کیف پول و هرچی دم دستت  باشه الو میکنی.خودت میتونی شیر بخوری.با کمک وسایل راه میری برا چند دقیقه دستت رو رها میکنی و ما برات میخونیم شاه ایستاده و تو اعتماد بهنفست فراوان میشه و به خودت می بالی که میتونی سر پا بایستی.کلماتی که میگی اینا هستند (هده=بده....عبه=عیبه.....اَ=الو......دَدَ=دردر یا دست دست)کاملا میدونی که چه وقت میخوایم بریم بیرون هم وقتی لباسای خودت رو میپوشم هم لباسای خودم هم بابا و شروع میکنی به بای بای کردن.و از همه جالب تر موقع غذا 
21 دی 1391

اهواز-تهران پر ماجرا

سلام و بسیارممنون از لطف دوستان عزیزم که احوالات ما رو جویا میشن و دعای خیرشون همیشه بدرقه راهمون بوده . ما اومدیم، وخدا رو شکر، اینبار هم آقای دکتر راضی بود و چند مدل آنتی بیوتیک داد و نوبت بعدی هم اسفندماهه و دکتر قول گرفته که تا اون موقع باید به وزن مهربد کلی اضافه بشه و ما هم گفتیم چشم. خدا رو شکر کرئون هم که اون دفعه گیرمون نیومد این دفعه پیدا کردیم و خریدیم. و اما ماجراااااااااااا،،،، نزدیک بود موقع رفت به پرواز نرسیم : بلیطی که خریده بودیم ساعت پرواز۸ شب بود ما ساعت ۶:۳۰ رسیدیم اهواز و رفتیم که اول شیر مهربد رو بخریم وبعد بریم فرودگاه ،چون که غروب بود وخیابونا شلوغ بود ساعت ۷ رسیدیم داروخانه و با وجودی که فبلا برا خرید شیر هماه...
21 دی 1391

بدو بیا که 22 دی نزدیکه...

سلام         سلام       سلام دارم یه عالمه کار میکنم و وقت میزارم ،کاری که نه خستگی داره و نه بی حوصلگی ،کاری که پر از شیرینی و خاطره و عشق مادریه ،کاری که از ته ته قلبم دارم انجام میدم و امیدوارم به خوبی و خوشی انجام بشه و تمام بشه..... ................................................................. حالا حدس بزننید چه کاریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله درست حدس زدید کارای تولد مهربد جووووووونم دارم وسایلشو آماده میکنم آخه چیزی نمونده تا تولد عزیزم. ۲۲ دی که مهربدم یکساله میشه ،نمیشه تولد گرفت چون شهادته و جشنش رو گذاشتیم به امید خدا برا جمعه ۲۹ دی که از همین حالا همه دعوتید واما دیروز بلیط تهران رو برا...
17 دی 1391

ما هستیم

                                                سلام به همه دوستان گلم و پسر نازم شرمنده که این روزا نتونستم به وباتون سر بزنم و خودمون رو هم به روز کنم .حسابی کار داشتم که الان تیتروار مینویسم: اول اینکه برا شب یلدا توی خانه اسباب بازی لی لی که متعلق به خواهرمه یه جشن عالی بود که حتما عکسش رو هم میزارم و خیلی خوش گذشت... مهربد در اولین یلدای زندگی مهربد عزیزم تو هم اولین شب یلدات رو توی یه جشن باشکوه سپری کردی و انار خوردی و کیک هندونه چیزای دیگه .امیدوارم که شبهای دیگه زندگیت هم مث یلدا پر شادی و نور باشه دوم اینکه داشتم خونه تکونی میکردم درسته که هنوز عید نیست ولی به دلیل به هم ریختگی خونه لازم بود.ومهمترین دلیل نبودنم همین خ...
9 دی 1391

ما اومدیم......

سلام .ما اومدیم با یه عالمه خبر و دارو و هزینه. ............... فکر کنم وقت نداشته باشم با جزییات بنویسم پس خلاصه هر روز رو مینویسم سپاس فراوان از همه دوستانی که جویای احوالات ما شدند و ما رو تنها نذاشتن سه شنبه ۱۴/۹/۹۱: صبح ساعت ۹ راهی اهواز شدیم و مستقیم رفتیم فرودگاه و ماشین رو گذاشتیم توی پارکینگ و وسایل و تحویل دادیم و ساعت۱۲:۴۵ هواپیما پرید.یه ساعت بعد تهران وسایل رو برداشتیم و رفتیم هتل.هوا هم خیلی آلوده بود ولی به نظر من روزای گردوخاکی اینجا (خوزستان )هوا خیلی بدتره ولی کسی تو فکر ما نیست... استراحتی کردیم  و عصر یه سر رفیتم ۷ تیر ولی بدون هیچ خریدی برگشتیم. برای مهربدم::: عزیزم میدونم این سفرا برات خسته کنندست ولی هم...
21 آذر 1391

زاد روز ها+ اطلاعیه

سلام سلام صد تا سلام هزارو سیصدتا سلام به دوستای خوب و گلم این چند روز اتفاق خاصی نیافتاده فقط ۷ آذر تولد مینو (خواهرزاده بنده) بود ولی چون مصادف با شام غریبان بود تولدی هم نبود اما پنجشنه شب یعنی نهم ما خونه مامانم بودیم که دیدیم آجی ساره جون یه کیک خرید و اومد و مثلا تولد هرکی گفت وای ما که هدیه نگرفتیم اما بنده که همیشه برنامه ریزی دقیق دارم همون روز براش هدیه خریده بودم و ظهر هم بهش داده بودم و به بقیه هم گفتم لازم نیست نگزان باشین هدیه در جیب آقایون هست و هرکی دست کرد توی جیبش و پولی در آورد گذاشت توی پاکت و به مینو جون داد و منم دوباره همون هدیه رو دادم البته این بار جلوی دوربین خلاصه مهربد هم که در همه این مدت در اتاق خواب بود بعد...
12 آذر 1391

بالاخره مهربد هم راه افتاد

خبر خبر.............خبر خبر.................خبر خبر.........خبر خبر مهربد نازم ،عزیز دلم،عشق مامان و بابا،تموم زندگیم بالاخره دیروزتنبلی رو گذاشتی کنار و چهار دست و پا رفتی و عرض ۳ متری فرش رو برای رسیدن به یه مجسمه پیمودی.اینقدر ذوق زده شده بودم که خودت هم نگام میکردی و میخندیدی.ظهر هم پیش بابایی راه رو با ۴ دست و پا پیمودی و شب هم خونه باباجون این کار رو کردی و اونا هم خیلیییییییییی خوشحال شدن امیدوارم به حق این ماه بزرگ و عزیز که تو اولین قدمهاتو توش برداشتی همیشه و در همه حال پیرو آقامون امام حسین با شی و ایشون هم پشت و پناه تو باشه در تمام مراحل زندگیت...آمین مامان جون گفته بود نذر امامزاده شاه میر عالی حسین میکنم تا مهربد...
28 آبان 1391

محرم در بهبهان از زبان مامان مهربد

سلام به مهربد عزیزم وهمه دوستان نازم چند روزیه که همه جای شهر رو سیاه پوش کردن و از در و دیوارها بوی محرم میاد و آدم ها هم سیاه پوش شدن ولی از کردارها و رفتارهاشون اصلا بوی محرم وامام حسین نمیاد.امیدوارم که همه در تمام طول زندگیشون آزادی خواهی واقعی امام حسین رو الگوشون قرار بدن. گفته بودم مهربد یه کم مریضه ،ولی دیروز سینش خیلی خس خس میکرد من که داروهاشو بهش میدم خدایا زود زود خوبش کن .آآآآآآآمممممییییییینننننننن   امروز توی این پست میخوام یه ذره درباره آداب و رسوم بهبهان در ماه محرم بنویسم تاهم مهربدم بعدا بخونه و هم شما دوستای خوبم مطلع بشید آخه سال به سال رسوم سنتی برداشته میشه و تغییر میکنه حالا من میخوام از رسومی که توی این چندسال ...
27 آبان 1391