مهربد جونمهربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
خانه سبز ماخانه سبز ما، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

مهربد مشهدی نژاد

مرد کوچک مهربان

یلدا با کلـــــــــــــــــــــــی تاخیر مبارک+مسابقه شب یلدا

سلام. شب یلدا امسال هم با زیبایی و خوشی انجام شد و مهربد عزیز ما دومین یلداش رو پشت سر گذاشت یلدای امسال هم مثل پارسال مهربد توی یه جشن با شکوه و و زیبا کنار بچه ها حسابی بهش خوش گذشت و در کنار بچه های ناز نازی خانه خلاقیت و بازی لی لی شب زیبای یلداش رو گذروند بعد از تمام شدن جشن یلدای لی لی که با یه مسابقه بسیار زیبا هم همراه بود و مسابقه به این صورت بود که ازمامانا خواسته شده بود باکمک بچه ها خوردنی ها شب یلدا رو تزیین کنند و به لی لی بیارن و بعد هم به 5 نفر اول که بیشترین رای رو آوردن جوایزی میدیم دوستای خوبم تا 12 دی وقت دارین به عکسهای مربوط به مسابقه یلدا رای بدین .اگه دوست داشتین این کار رو انجام بدین به آدرس lili91.nin...
10 دی 1392

بعد کلـــــــــــــــــــــــــی تاخیر اومدیم

سلام سلام سلام منه،مهربدِه،مامانه ،بابامنه و کلی پسوند و پیشوند مالکیت دیگه شده ورد زبونه این روزای مهربد.کسی حق و اجازه نداره به وسایل کس دیگه ای دست بزنه که مهربد سر میرسه و تا اون چیز رو به صاحبش نده ول کن نیست مخصوصا اگه اون وسیله مال خودش ،من  یا باباش باشه .الهی فدای مسئولیت پذیریت بشم من خیلی وقته که واسه مهربد ننوشتم دلایلی داشتم که مهمتریناش: نبودنم توی خونه حدود 50 روز بود که داشتیم خونه رو یه تعمیرات ظاهری میکردیم و من خونه مامانم بودم و دسترسی و وقت آنچنانی به نت نداشتم و دوم هم سکته قلبی داییم{بابای همسرم} بود و عمل قلب ایشون که هنوز هم از شیراز نیومده و درگیر رفت و آمد بودیم دوستان گلم واسه شفای عاجل ...
25 آذر 1392

روزگار خوش

سلام سلام اومدم بگم حالمون خوبه خدا روشکر و روزگار بروفق مراد مهربد جووووووووووووووووووونم هر روز شیرین تر از دیروزه و کارها و حرفاش بسیار دوست داشتنی ...... رفتیم شیراز به خاطر چکاب تیروییدش خدا رو شکر دکتر راضی بود. خدا جونم دوست دارم یه عالمه   هرچی بگم بازم کمه خدا گوید تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم بدان آغوش من باز است شروع کن یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من ... پیشاپیش عید غدیر مبارک ...
29 مهر 1392

اندر احوالات ما در 45 روزی که گذشت....

سلام به همه دوستان عزیزم که توی این مدت خیلی احوال ما رو جویا شدندو ما رو شرمنده کردند..ممنونم دوستای گلم خیلی وفته که واسه مهربد چیزی ننوشتم و نمیشه دیگه کل وقایع رو نوشت چون خیلیـــــــــــــــــــــــــــ طولانی میشه فقط بسنده میکنم به خلاصه مهم تریناش اول از همه بگم که ما سی مرداد رفتیم تهران و مهربد نوبت داشت توی بیمارستان مفید و درمانگاه cf مثل همیشه..این بار هم جناب دکتر طباطبایی راضی بودند از رشد و وضعیت مهربد ولی تاکید بیشتری کردند واسه داروهای ریویش که ما هم گفتیم به روی چشم....و بعد هم کشت گلو و مراحل همیشگی.... اینبار باماشین خودمون رفته بودیم و برگشتنی هم چند ساعتی اصفهان موندیم تا میدون امام هم رفتیم..خیلی هم گز آ...
27 شهريور 1392

تولد+واکسن 18 ماهگی

سلام دیروز 25 تیر تولد آقای همسر بود و ماهم شب قبلش یه جشن ساده سه نفره گرفتیم و لی حسابی خوش گذشت .مهربد که عاشق فوت کردن شمع شده بود و همش میخواست شمع رو روشن کنیم تا فوتش کنه و واسه خودش دست بزنه...به مهربد یاد دادم تولد باباشه..ازش میپرسیدم تولد کیه ؟با شیرین زبونی میگفت بابایی همسر مهربانم تولدت مبارک  قلب من و نفس من امروز هم که واکسن 18 ماهگی مهربد جونم رو زدیم.. و توی درمانگاه حسابی گریه کرد ..شنیدم سخت ترین واکسنه.. خدا کنه زیاد اذیتش نکنه ...الآن که خوابه ..امیدوارم این روز رو هم به خوبی بگذرونیم.. اینقدر شیرین کاری هاش زیاد شده و هر روز چیزای جدید میگه و انجام میده که فکر کنم برا نوشتن همش باید...
26 تير 1392