نیمه اول تابستون93
خیلی وقته که واسه عزیز دلم ننوشتم ..اما امروز بهانه ای بود تا بشینم و یکم از گل بودن پسرم بنویسم
اول مطلب که میخوام خودمو تحویل بگیرم و به خودم بگم تولدم مبارک
امروز متوجه هفدهمین مروارید مهربد جونم توی دهنش شدم..مبارک باشه پسر نازم...یه مدت بود حسابی دستش توی دهنش بود از درد این دندون در اوردن...
اما بگم از این مدت که نبودیم توی نت...همسر گرانقدر که سالیانی بود از درد کمر حال و روز خوشی نداشت بالاخره سهل انگاریاش کار خودشو کرد و همسر از درد کمر خونه نشین شدو مجبور شدیم پیگیر عمل کمر ایشون بشیم و بعد از پرس و جو دکتر هنرمند رو واسه این عمل انتخاب کردیم و 1 مرداد راهی اهواز شدیم
و دکتر بعداز دیدن وضعیت بد کمر و پای همسر گرامی نامه عمل اوراژانسی به ما دادن و 2 مرداد همسر جان در بیمارستان آریا عمل شد و دوروز بعد هم تشریف اوردن خونه و دوهفته استراحت مطلق واسش تجویز شد...دیروز دوباره رفت واسه چکاب اهواز و خدا رو شکر دکتر راضی از وضعتش و به امید خدا حالا دیگه باید پیاده روی کنه واسه بهبود حالش......توی این مدت هم که دوست و فامیل مارو شرمنده کردند و خلاصه دوهفته از مرداد به این نحو گذشت
و اما قبل این ماجرای دکتر و عمل متاسفانه نوه ی خاله م که 22 ساله بودند بر اثر زمین خوردن از موتورسیکلت فوت شدند و نیمه دوم ماه رمضون به این مراسم گذشت...که امیدوارم خدای متعال به خانوادش صبر بده
25 تیر تولد همسر مهربانم بود که به خاطر موضوع قبلی نشد براش جشنی به پا کنم و با یه تبریک ساده گذشت
8 مردادتولد خواهر زاده گلم ستایش جون بود که انشاله به زودی جشن میگیره و 12 مرداد هم که تولد آجی فاطمه مهربونم بود......عزیزانم تولدتون مبارک
و اما بگم از گل پسرم توی این ایام....
روزی ده ها بار این دعا ورد زبون مهربد بود که"""خدایا کمر بابام خوب بشه،خدایا مریضا خوب بشن،الهی آمین"""و تمام هم و غمش شده بود خوب شدن کمر باباش..به خدا اینقدر مهربد توی این مدت صبوری کرده که خودم و باباش شرمندشیم...فدات بشم گلـــــــــــــــــــــــــــم
از شیرینی ها و سادگی هاش هرچی بگم کمه....همچنان علاقه به داستان حیوانات داره و شب و روز با حیوونای اسباب بازیش نماش در میاره و اون دعا رو هم که واسه باباش مکنه به خاطر اینه که باباش گفته کمرم خوب شد میبرمت باغ وحش و سیرک و نمایش...و تمام ذهنش شده این قول بابا و هرکاری به خاطر اینا میکنه
توی این مدت چندتا از رنگا و غذای خیلی از حیوونا رو یاد گرفته و کلی ذوق میکنه از دونستن اینا
چندروزی هم میشه که استخرش رو گذاشتم واسش و هر روز آب بازی میکنه کیف میکنه از این کار
حسابی مهربونه و اصلا دست بزن برا هیچکس نداره نه بزرگ و نه کوچیک...حسابی هم حرف گوش کنه و کلا محشره این پسر مهربون من
به زودی هم یه سری عکس به این پست اضافه میکنم از این مدت...